به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ در نگاه نخست، اشعار ناصرخسرو را بسیار خالی از حضور زن میبینیم، اما در لایههای ذهن او و در میان اشعارش میتوان به طور غیرمستقیم سایه نامرئی زن را پیدا کرد. البته ارادت او به حضرت زهرا(س) در اشعارش کاملاً آشکار است و اشارههایی هم به برخی از زنان تاریخ اسلام در آنها یافت میشود. بررسی این مباحث با ذکر نمونهها از موضوعات سخنرانی دکتر جودی بود. خلاصه سخنان وی از این قرار است:
اشعار ناصرخسرو نماینده شعر دینی در ادبیات فارسی
ناصرخسرو شاعری مذهبی است و آثاری که از او باقی مانده نماینده شعر دینی در ادبیات فارسی است. او ویژگیهایی دارد که طبعاً نگاه او را به هستی و مساله زن تحت تأثیر قرار میدهد. برای بررسی نگاه ناصرخسرو به زن چند نکته را باید در نظر داشته باشیم. یکی این که ناصرخسرو شاعر تعلیمی است؛ آن هم تعلیمی با رویکرد دینی. توضیح آنکه ممکن است شاعرِ تعلیمی رویکرد عرفانی داشته باشد، مثل مولانا و عطار و سنایی؛ یا رویکرد معنوی داشته باشد، مثل پروین اعتصامی؛ و یا رویکرد دینی داشته باشد که در این زمینه ناصرخسرو به حق قوی ترین شاعر است. انعطاف رویکرد دینی کمتر از رویکرد عرفانی و معنوی است.
شاعر تعلیمی بودن یعنی این که هدف شاعر اصلاح انسان است؛ هم در زمینه فردی و هم در زمینه اجتماعی. طبعاً موضوع شعر او هم ترغیب به فضایل و پرهیز از رذایل است. با این حساب، شاعر و شعر تعلیمی، ارزشمدار است. یعنی معیارهای ارزشی بر او حاکم است و سعی میکند از آن معیارها تخطی نکند و بر منهج درست برود. ناصرخسرو چنین شاعری است. مبنای شعر او هم وحی و قرآن، و سیره و حدیث است. او عقاید، آرمانها و ارزشهای خودش را میگوید و میخواهد مخاطب را با خود همراه و هم عقیده کند. منتهی یک نکته را نباید از نظر دور بداریم که ناصرخسرو تعصبآلود شعر میگوید. شعرهای او سختگیرانه است و قیافه عبوس و بیگذشتی در مسائل اعتقادی دارد.
ناصرخسرو با شعرهای عاشقانه میانهای ندارد
در شعر تعلیمی ممکن است از عشق و عاشقی هم سخن به میان بیاید. مثلاً در آثار سعدی باب «عشق و جوانی» و «عشق و شور و مستی» هم هست. ولی واقعیت این است که ناصرخسرو اصلاً و ابداً کاری به این مسائل ندارد و از آنها دوری میجوید. اشعار او هم تنها شامل قصاید دینی و مثنوی های تعلیمی است و تقریباً عاری از انواع دیگر شعر است. با این حساب، آیا میشود دربارهی زن در آثار ناصرخسرو سخن گفت؟ تصور و زمینه ذهنی این است که زن بیشتر در آثار غنایی و عاشقانه مثل غزل و منظومههای داستانی مطرح میشود. واقعیت هم همین است. اما ناصرخسرو با این گونه شعرها میانهای ندارد. اصلاً غزل را نمیپسندد و نهی میکند و به مخاطبش میگوید:
فخر چه داری به غزلهای نغز / در صفت روی بُت سعتری
مدح و دبیری و غزل را نگر / علم نخوانی و هنر نشمری
نمیتوان رد پای زن را دراحساسات ناصرخسرو پیدا کرد. در چنین شعری که تعلیمی و ارزشمدار است، ناصرخسرو بهشدت خویشتندار است و سعی میکند به هیچ عنوان گرد مسائل عاطفی و احساسی و روابط زن و مرد نگردد. بعید میدانیم که کسی این گونه مسائل را اصلاً تجربه نکرده باشد یا شاعر زبردستی باشد و اصلاً در زمینه این تجربه ها شعر نسروده باشد؛ اما در شعرهایی که از ناصرخسرو به ما رسیده است چنین موضوعی دیده نمی شود. به احتمال قریب به یقین (بلکه میتوانم بگویم با اطمینان) ناصرخسرو آن جور شعرهایش را از بین برده است. یعنی شعرهایی را که قبل از بیدار شدن از خواب چهل ساله سروده بود، نابود کرده و از بین برده است. چون شاعری ناصرخسرو که از چهل سالگی شروع نمیشود و خود او هم چنین چیزی نمیگوید؛ اتفاقاً در دیوانش اشاره میکند که دو دیوان داشته است. پس یا باید یکی از آن دو دیوان از بین رفته باشد و یا این که خودش آنها را ویرایش و پیرایش کرده و از آن دو یک دیوان باقی گذاشته باشد. با اطمینان میتوان گفت که او شعرهای خودش را با توجه به تحول فکری و عقیدتی اش پالایش کرده است.
همه این مسائل، موضوع زن را در شعر ناصرخسرو تحت تأثیر قرار می دهد و ما نمیتوانیم مثل آثار شاعران دیگر، جایگاه زن را در شعر او آشکارا ببینیم یا احساس او را نسبت به زن بدانیم.
ناصرخسرو شیعه، باطنی و فاطمی است
نکته دیگر این است که ناصرخسرو شیعه است؛ اگرچه شیعه شش امامی اسماعیلی. این مسأله طبعاً در نگاه او تأثیر گذاشته است. ناصرخسرو علاوه بر این که اسماعیلی است فاطمی هم هست. او در سفر هفت ساله خود، علم و حکمت و پاسخ اشکالات اعتقادی اش را در قاهره و در دربار خلفای فاطمی مصر پیدا کرده و از ایشان لقب «حجت» گرفته و برای کار تبلیغ، به خراسان برگشته بود. در شعرش به اینها فراوان اشاره میکند: «گر ببیند چشم تو فرزند زهرا را به مصر / آفرین از جانت بر فرزند و بر مادر کنی» یا میگوید:
شنودم ز میراثدار محمد / سخنهای چون انگبین محمد
دلم دید سرّی که بنمود ز اول / به حیدر دل پیش بین محمد
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم / من این سیرت راستین محمد
در همین شعرها میبینید که ناصرخسرو به «سّر» توجه بسیار دارد. چون باطنی است و اسماعیلیه رمزی و باطنی بودند. این مسأله در شعر او تأثیر میگذارد. وقتی به شعر ناصرخسرو نگاه میکنید، می بینید تأویل، مسائل مربوط به زنان را به عرصه شعر و اندیشه او می کشاند و با مسائل اعتقادیاش پیوند می زند. بدون تأویل و بدون توجه به لایههای زیرین معانی نمیشود مسأله زن را در شعر ناصرخسرو پی گرفت.
ناصرخسرو رنج کشیده و تلخکام است
باورهای ناصرخسرو (شیعه بودنش و وابسته بودنش به خلفای فاطمی مصر) مخالف هنجارهای جامعه آن روزگار بود. او در منطقه خراسان بود و سلسلههای غزنوی و سلجوقی که بر خراسان حکومت میکردند هم سنی بودند و هم وابسته به خلفای عباسی بغداد. پس ناصرخسرو، هم مخالف مذهبی بود هم مخالف سیاسی. برای همین دچار مشکلات فراوان شد و ناچار شد به نیشابور برود. بعداً راهی مازندران شد و مدتی هم در آنجا ماند. آخر سر به یمگان بدخشان رانده شد. مسلماً در آنجا روزگار سختی را گذرانده است که در شعرش از خود به عنوان متواری شده و زندانی یاد میکند. این سختیها طبعاً کام او را تلخ میکرد و لطافت سخن را از او میگرفت و جایی برای حضور زن باقی نمیگذاشت.
ناصرخسرو حکیم مسلمان است
این را هم در نظر بگیرید که او اهل حکمت است. وقتی فلسفه یونان با دین و آموزههای قرآنی و مبانی وحیانی آمیخته شود، حکمت پدید میآید. ناصرخسرو خودش را «حکیم» میداند؛ مبانی را از قرآن میگیرد و دانش خردگرایانه را از یونان. او بر مبنای حکمت، آموزش دیده و از این دریچه به زن نگاه میکند. البته ناصرخسرو در نگاه حکمی مُبدع نیست. طبعاً کسانی که فلسفه یونان را پایهگذاری کردند و حکمای اسلامی، نگاهی داشتهاند که ناصرخسرو میراثبر آن نگاه است. اما همان نگاه به ما میگوید که افکار ناصرخسرو چگونه بوده است.
همه اینها (تعلیمی بودن شعر او، شیعی بودن، باطنی بودن، متصل بودن به خلفای فاطمی، زندگی سخت و طاقت فرسا داشتن و اهل حکمت بودن) کل جهانبینی ناصرخسرو، و از جمله نگاه او به زن، را تحت تأثیر قرار می دهد.
حال باید دید ناصرخسرو، با توجه به عوامل گفته شده، چگونه به مسأله زن نگاه میکند؟ زن در صور خیال و ایماژهای شعر او چه حضوری دارد؟ خانواده ناصرخسرو چه جایگاهی در شعر او داشته اند؟ آیا همسر ناصرخسرو در شعرهای او دیده میشود؟ فضای اجتماعی روزگار ناصرخسرو چگونه بود و چگونه به زنان نگاه میکردهاند؟ زن در حکمت او چگونه مطرح شده است؟
هیچ شاعری به اندازه ناصرخسرو به حضرت فاطمه نپرداخته است
درباره نگاه مذهبی و عقیدتی و شیعی ناصرخسرو این نکته را باید به ضرس قاطع گفت که در ادبیات فارسی (چه در بخش کلاسیک و چه در بخش معاصر) هیچ شاعری به اندازه او به حضرت فاطمه زهرا نپرداخته است. اگر بسامد نامهای حضرت فاطمه را در شعرهای ناصرخسرو ببینید به نتیجهای متفاوت با شاعران دیگر میرسید. ناصرخسرو مسائل مختلفی را درباره حضرت زهرا مطرح میکند؛ مسائلی که مربوط به خاندان او، فرزندان او و مسائلی است که با امامت پیوند میخورد. ناصرخسرو در کنار حضرت علی(ع)، به نحو بسیار شایسته و برجستهای از حضرت فاطمه نام میبرد. مسأله فدک و مسأله شهادت امام حسین و فرزندان حضرت فاطمه و مرارتهایی را که کشیدهاند مطرح میکند، تا میرسد به فاطمیان مصر. ناصرخسرو همه جا فاطمیان مصر را فرزندان حضرت فاطمه معرفی میکند. البته از نظر تاریخی، همه محققان متفقالقول نیستند که فاطمیان مصر فرزندان حضرت زهرا بوده باشند. آنها ارادتمندان و معتقدان به آن حضرت بودند، نه از نسل او. باسورث در «سلسله های اسلامی» آنها را عبیدی میداند؛ چون بنیانگذارشان عبیدالله مهدی بود. اما ناصرخسرو همه جا فاطمیان را فرزندان زهرا معرفی میکند.
این موضوع که ناصرخسرو در جبهه بندی حق و باطل، فراوان از حضرت زهرا نام برده است، ما را به این نتیجه میرساند که در اشعار او محور حق، شاخص حق و مظهر حق، یک زن است و آن حضرت فاطمه زهراست. او حتی در ایماژهای شعرش مقابله حضرت فاطمه با طرف باطل را فراموش نمی کند و با زبانی سمبلیک میگوید:
معزول گشت زاغ چنین زیرا / چون دشمن نبیره زهرا شد
خورشید فاطمی شد و با قوت / برگشت و از نشیب به بالا شد
میدانید که ناصرخسرو تصویر محور (ایماژ محور) نیست و مثل فرخی و منوچهری پا پی صورخیال نمیشود. ولی گاهی در شعرش تصویرهای جالبی دیده میشود. او در این دو بیت، زاغ را در مقابل خورشید آورده است و تعریضی به بنیعباس دارد. یعنی زاغ را استعاره از عباسیان میداند؛ چون زاغ سیاه است و عباسیان هم سیاهپوش بودند. در واقع میخواهد بگوید که عباسیان مانند زاغ، شوم و منحوس و سرنگون هستند؛ چرا؟ چون دشمن فرزندان حضرت فاطمه هستند و کار فاطمیان مانند خورشید بالا گرفته است؛ چرا؟ چون فرزندان فاطمه هستند.
ناصرخسرو وقتی هم که در اوج سختی قرار میگیرد، به حضرت فاطمه پناه می برد تا در روز قیامت، شفیع دادخواهی او باشد:
آن روز بیابند همه خلق مکافات / هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع / پیش شهدا دست من و دامن زهرا
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر / بدهد به تمام ایزد دادار توانا
حضرت مریم، زلیخا، لیلی و منیژه درایماژهای شعر ناصرخسرو
ناصرخسرو به حضرت مریم هم اشارههایی دارد به عنوان زنی عفیف، پاکدامن و قدسی.
در ایماژهای شعری ناصرخسرو اسم زنان مشهور را هم مثل زلیخا و لیلی و منیژه، میبینید. اما واقعیت آن است که صورخیال او در این رابطه ها کم رنگ و بی خاصیت است و نمیتوان به آنها ارزش هنری داد. خیلی دست فرسود هستند و زیبایی هنری ندارند. ساده هستند؛ حتی سادهتر از تصاویر دیگر شاعران سبک خراسانی که به سادگی ایماژها مشهورند.
مثلاً از زلیخا جوان شدن او بعد از پیری را میگیرد و این که طبیعت هم بعد از زمستان، بهاری میشود:
گر نیست ابر معجزه ی یوسف / صحرا چرا چو روی زلیخا شد
یا میگوید:
به من تازه شد پژمریده سخن / چو ز افسون یوسف زلیخای پیر
جایی هم به سادگی میگوید روی گل سوری مانند روی منیژه است:
چون روی منیژه شد گل سوری/ سوسن به مَثَل چو خنجر بیژن
و باز روی گل مانند روی لیلی است:
چو روی لیلی است گل و پیشش / سرو نوان چو قامت مجنون است
حال جالب است که ناصرخسرو یک جایی مجنون را به خاطر عشق لیلی به باد انتقاد میگیرد و میگوید:
سخن ز دانا بشنو زبون خویش مباش / مگیر خیره چو مجنون سخنت را لیلی
راجع به منیژه هم که در داستان «بیژن و منیژه» بسیار وفادار است و خواننده او را تحسین می کند، کم التفات است و می گوید:
زرق آن زن را با بیژن نشنودی / که چه آورد آخر به سر بیژن؟
چون ناصرخسرو شاعر تعلیمی و ارزشمدار است، به رابطه بیژن و منیژه پیله میکند و میگوید که آن رابطه غیر قابل گذشت است. حتی نام منیژه را نمیبرد و میگوید «آن زن». در نگاه ناصرخسرو منیژه دختری است گستاخ که برخلاف شئون رفتار کرده و موازین را زیر پا گذاشته است؛ پس ستودنی نیست.
زنان انتزاعی در ایماژهای شعری ناصرخسرو
ناصرخسرو در ایماژهای شعری اش، گاهی از زن استفاده می کند، اما در حقیقت از زن واقعی اصلاً خبری نیست. بلکه زنان ایماژهای او انتزاعی هستند. مثلاً سبزههای بهاری را به «زنان سبزپوش بهشتی» تشبیه میکند که شائبههای جسمانی در آنها نیست. یا آیات قرآن را «دختران تنزیل» میخواند. یک تصویر جالب هم دارد؛ خطاب به ابر سیاه باران زا میگوید:
چون باد سحر تو را برانگیزد / دیوی سیهی به لولو آبستن
امروز به آب چشم تو حورا / در باغ بشست سبزه پیراهن
حورا که شنود ای مسلمانان / پرورده به آب چشم آهرمن
اینجا پارادوکسی دارد و میگوید حورا که ضد اهریمن است، پیراهن خود را با آب چشم اهریمن میشوید. این پارادوکس جالب است و زیبایی دارد؛ اما اینجا هم زن انتزاعی و غیرمادی مطرح است. ناصرخسرو اگر گوشه چشمی به زن واقعی داشته باشد، حتماً با آموزه های دینی همخوان است؛ مثلاً جوانههای بهاری را «دختران نقابزده» میداند که وقتی شکفته میشوند انگار که نقاب آنها کنار زده شده است. همینطور ستارگان شب را به دخترانی تشبیه میکند که خود را بهشدت پوشاندهاند و وقتی صورت خود را باز میکنند که مادرشان (: شب) بیاید و آنها احساس امنیت کنند. می بینید در این جاها هم حجاب اسلامی ایماژسازی شده است.
سکوت ناصرخسرو در بیان روابط خانوادگی خود
روابط خانوادگی در آثار ناصرخسرو به ندرت واقعی و حقیقی است و زیاد مجازی و غیر واقعی است. از نظر واقعی، ناصرخسرو یک سفر هفت ساله رفته که صراحتاً در سفرنامهاش میگوید همراه برادر و غلامی بوده است. طبعاً زن و فرزند با او نبودهاند. بعداً که به خراسان برمیگردد، با آن ماجراهایی که او را وادار میکرده دائم در حال فرار باشد، دور از خانه و خانواده بوده است. این را به صراحت در شعرش میگوید که در یمگان دور از خانواده بوده است. ما نمیدانیم که بعداً خانوادهاش به او پیوستهاند یا نه؟ یا او خانواده دیگری تشکیل داده است یا بقیه عمرش را تنها زیسته است. شعرش این است:
بگذر ای باد دل افروز خراسانی / بر یکی مانده به یمگان دره زندانی
اندرین تنگی بی راحت بنشسته / خالی از نعمت وز ضیعت و دهقانی
روی برتافته زو خویش چو بیگانه / دستگیرش نه جز رحمت یزدانی
آخرش میگوید:
اگر از خانه و از اهل جدا ماندم / جفت گشته ستم با حکمت لقمانی
این شعر کاملاً مشخص می کند که زوجهاش در یمگان با او نبوده است.
اصولاً ناصرخسرو در آثارش در بیان روابط خانوادگی سکوت میکند و چیزی ندارد که به آن استناد کنیم و نهفتههای روابط خانوادگی او را دریابیم. اما بهطور غیر مستقیم چیزهایی میگوید که تفکر و عواطف او را نشان میدهد. مثلاً در قصیده ای، گفتوگویی با خروس دارد که در آن می گوید:
آن جنگی مرد شایگانی / معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ / بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین / چون بر گل زرد خون چکانی
بعد نکتهای را در مورد خروس میگوید که برای بحث ما جالب است:
بی زن نخورد طعام هرگز / از بس لَطَف و ز مهربانی
در واقع این بیت حرف دل خود ناصرخسرو است. این را حُسنی برای مرد میداند که بدون همسرش چیزی نخورد. این نشان میدهد که ناصرخسرو به روابط و مسائل خانوادگی مقید بوده است.
زناشویی مجازی در عالم وجود
با آن که روابط خانوادگی و زناشویی واقعی در آثار ناصرخسرو تقریباً مسکوت است، اما به طرز شگفت انگیزی در نگاه او همه عالم مجازاً در نظام زناشویی به سر می برند. آسمان شوی زمین است و موجودات زمینی- از جمله جسم انسان- فرزندان آنها هستند( به پیروی از نظر فلاسفه)، نفس کل از عقل کل زاده می شود و از سوی دیگر، عقل و نفس باهم ازدواج می کنند و جان انسان از آنها زاده می شود، جان و تن نیز با مهریه خرد زناشویی می کنند و فرزندشان دین از آنها به وجود می آید.
رابطه زناشویی در نگاه ناصرخسرو اصولاً نماد رهبری و پیروی است؛ چنانکه پیامبر به منزله شوی امت است؛ چون قوّام بر امور ایشان است و اطاعتش بر ایشان واجب است. در غدیرخم هم پیامبر، امت را به ازدواج معنوی امام علی درآورده است. بر همین قیاس، هر استاد مرد معنوی شاگرد خویش است. در سلسله مراتب و مدارج اسماعیلیان هم مبلّغ هر مرتبه، شوی مرتبه پایین تر است و اطاعتش بر وی واجب.
همانطور که ملاحظه می شود، ناصرخسرو همه عالم را در رابطه زناشویی با یکدیگر می بیند. گرچه او در همه این اعتقادات، مبدع و مبتکر نیست، اما تکرار آنها، مضمون سازی با آنها و صورخیال مبتنی بر آنها در شعر وی قابل توجه است و پیامهای خاصی را می رساند که نشان دهنده حضور زن و مسائل مربوط به وی در لایه های نهانی وجود شاعر است.
نظر شما